حرومت باشه این احساس زیبا تو که کاری نداری با دل ما سرم از بس خیالِت کرده دیگه به جای مغز ، قلبی آتشینه حواست نیست انگاری عزیزم میون این همه آدم که هستم به جان هردومون عاشق نمی شی تو که هرلحظه عاشق پیشه داری عزیزم، شایدم اصلا همینه چشات حتی یه بار ما رو ندیده همین فردا میام با عشق وامّید سرِ رات با نگاه و برگ سفّید همون لحظه رسیدی ، من می افتم تو برگم جمع کنی می دی به دستم منم با یک غرور عاشقانه بگویم چند تشکر ، عاقلانه نگاهت چند اندازم که گفتم دلم را جمع می سازم که بُردم ولی فرداش وقتی که رسیدی خودت افتادی اول با کلاهی منم یک دفعه خیلی هول کردم کلاهو برسرت کردم عزیزم تو خندیدی ومن هم خنده کردم غباری آمد و من عطسه کردم همان برگ سفید از دستم افتاد به سویش رفتم اما برده اش باد بچرخاندش همی در آسمان ها که این معنای عشق است ای زمین ها نگاهی دیگرت کردم عزیزم خودم را در دو چشمان تو دیدم عزیزم هر دومون یک نقشه داشتیم خبر از نقشه ی بالا نداشتیم به راستی نقشه ای زیبا کشیده خداوندی که آن بالا نشسته تموم آسمون ها و زمین ها نمی فهمند راز هستی اش را ولیکن عشق می داند که او چیست ولیکن عشق می داند که او کیست پیرمیکده * ب. عشق. 93
Design By : Pichak |